نتایج جستجو برای عبارت :

وقت کم دارم یا تعداد اهدافم زیاده؟؟؟؟؟

سلام دختراااااا
امروز شنبه اس و من از همین اول هفته حساااابی سرم شلوغه...
تا امشب باید وویس های ترنم رو پیاده کنم(چون غیبت داشتم)
یه پوستر بزنم
یه طراحی جلد کتاب بکنم
کتیبه نویسی های مادرشوهر جان رو انجام بدم
8 تا ویدیو دیگه و 20 تا عکس نوشته برا محتواسازیم انجام بدم...
بنظرتون میرسم؟؟؟//
قعلا
سلام
یه دهه هشتادی هستم و سال اول دانشگاه، از دوران کودکی به دنبال علاقه ام که راه انداختن یه بیزینس و ثروتمند شدن بود، حرکت و تلاش میکردم و این علاقه روز به روز بیشتر شد تا این که فهمیدم بیشترین چیزیه که دوستش دارم، آدم بسیار سخت کوش، منظم، منظبت و دقیقی هستم .
یه روز داشتم به برنامه هام برای موفقیت و رسیدن به اهدافم فکر میکردم که حرف پیشنهاد ازدواج به من شد و من هم که توی برنامه های زندگیم به این مورد فکر هم نمیکردم حرف خانواده رو قطع کردم و م
من یک عدد ادم ذوق زده شدم. باورت نمیشه نتیجه ی تستم برای خودم عالی به نظر رسید چون دقیقا چیزی بود که هماهنگ با اهدافم هست. همون چیزی که میخوام کلی ذوق دارم براش. خدااا. باورم نمیشه جدا از اون کلی انگیزه گرفتم برای ادامه دادن کار کردن. درس خوندن عشق کردن. دوباره ذوق شروع رو دارم. برای این شش ماه روبرو. از پسش بر میام میدونم. قرصامم سر گرفتم دوباره. حالم خوب میشه. الانم میخوام کتابمو بخونم تمومش کنم بعد کتاب لذت متن رو بخونم دوباره. واقعا نیاز داشتم
سلام
پسری هستم 23 ساله و سال اولم هست که وارد عرصه دبیری در آموزش و پرورش شدم. به اصرار اطرافیان با توجه به شغلم میگن چرا ازدواج نمی کنی و فلان، در حالی که من اصلا به ازدواج فکر نمی کنم و به نظر خودم خیلی زوده در سن 23 سالگی ازدواج کردن. 
در ضمن من یک معلمم و حقوقم بسیار کم هست و با این موج گرونی بیش از حد ازدواج رو در این دوره غیر ممکن میبینم. جدای از بحث مملکت و گرونی، بنده شخصیت کمالگرایی دارم و به چیز های زیادی علاقه دارم و تشنه یادگیری هستم و دو
شاید حق با جاهلیت عرب بود که دختراشون رو زنده زنده تو گور میذاشتن! مرگ یه بار بود و شیون یه بار. نه مثل حالا اینقدر مرگ تدریجی.
غمگینم به اندازه تموم دخترای دنیا که چیزی رو دوس دارن و دست و بالشون بستس.
احساس می‌کنم تموم عمر بیهوده ذوق اهدافم رو داشتم و تموم رنج‌ها و سختی‌های این مسیر به تنم مونده. 
میگن مبعوث شدی که پشت و پناهمون باشی. تو‌همچین روزی، طنین آوای اسم دلنشینت بی دریغ از همه‌ی لب ها شکفت، وبعد عطر عشقت دنیا رو گرم کرد.
من، یه کوه غ
 یک تعداد دوست دارم که مثل سمباده هستند 
این دوستان برای زمانی هستند که 
به در و دیوار زندگی خوردم و
نیاز به صاف شدن دارم
یک تعداد مثل پتک هستند 
چندتا تلنگر ریز اما در
حد و هیبت یک پتک به من می زنند 
یک تعدادشون کمکم می کنند 
تاتکه های خودم رو جمع کنم و 
تبدیل بشم به یک ادم 
همه دوستانم رو دوست دارم 
خدا من رو براشون حفظ کنه 
درباره ی اینکه گفته میشه "who I want to be" از "Who I was " مهم تره...
راستش برای من"who I want to be" بر اساس "Who I was " ـه!
من اهداف بلندی داشتم. روحی داشتم که مجبور شدم مدتی روش سرپوش بذارم.
افکارم، اهدافم، من، همه در خودم خفه شدن. حتی هر چی که بهش فکر میکردم و
نمادش بود رو از در و دیوار اتاقم کندم و انداختم دور یا مخفی کردم...  چند بار، در چند مقطع...
ادامه مطلب
یک بار برای همیشه باید با این افسردگی لعنتی خداحافظی کنم
این دیگر غیر قابل تحمل شده باید برود 
برود برای همیشه
میخواهم دست خودم را بگیرم
و از ته این باتلاق لعنتی بیرون بکشم
و این کار را از همین لحظه شروع میکنم
دیگر غصه نمیخورم 
اظطراب بیخودی به دلم راه نمیدهم 
و مثبت و پر انرژی برای اهدافم تلاش میکنم... 
سلام
همه میدونیم که زیبایی مهمه و صد البته کاملا نسبیه اما به هر حال همین نسبی بودن هم استاندارد های خودش رو داره و بعضی ها هستن که از نظر اکثریت (شما بخون همه) نازیبا هستن؛ هر چند تعداد افراد واقعا نازیبا خیلی خیلی کمه ولی وجود دارن مثل خودم؛ حالا درخواست من دقیقا از دوستانیه که مثل خودم هستن و تجربه دارن اینه که از خودشون و تجربیات شون بگن.
مثلا بعضی چیزها هستن که بخاطر همین ظاهر هیچ وقت بهشون نمیرسیم، مثل همسر زیبا (البته اینم همین جا بگم بق
انتخاب کردن مهم ترین مسئله توی زندگیه چون تمام مسئولیتش با کسیه که انتخاب کرده، شرایط و محیط و اتفاقات صرفا بهانه ست... آدمایی رشد می کنند که به تموم کارهای روزانشون آگاهند و کم کم عادت های بدشون رو با عادت های سازنده جایگزین می کنند. اهدافشون رو خوب میشناسند و انگیزه ها و ارزش های مطابق با خودشونو دارند. روتین های روزانه باید طوری تنظیم بشه که هر کاری در راستای اهداف بزرگ و بلند مدتمون باشه، شاید قدم های اول سخت باشه ولی وقتی شروع کنیم و راه ب
سلام
من در آستانه 33 سالگی هستم، اما استرس و دلشوره دارم، کاش این سه ماه نگذره، کاش زمان همین جا متوقف بشه. 
دلم نمیخواد 33 ساله م بشه یا این وضعیت!، حس میکنم هیچی ندارم!، حس میکنم در یک قدمی  35 و 40 ام. سنی که  میترسیدم از تنهاییش، یک دختر عمه 39 ساله مجرد دارم، حس میکنم آینده ام میشه مثل اون! سال ها اون قدر سریع گذشت که خودم هم نفهمیدم!، خدایا  مگر من چقدر تا 39 و مثل دختر عمه شدن فاصله دارم!
در همه این سال ها  ولی وقتی موردی برای ازدواح نبود، منم بقی
  6 #راهکار برای #کنترل_خشم به یاد داشته باشید :افکار شما باعث #خشم شما شده‌اند نه بقیه مردم بپرسید :آیا #عصبانیت م میتونه کمکم کنه که به اهدافم برسم؟بس کنید :از اینکه حالت دفاعی داشته باشید. به بقیه گوش کنید و سعی کنید آینده نگری اونارو درک کنید.فکر کنید :به موقعیت و میزان خشمتون تمرین کنید :نفس عمیق کشیدن و تکنیکهای ریلکسیشن اگر لازم بود :پیاده روی کنید تا آرام شوید.
سلام
من رشته دبیرستانم تجربی بوده ولی دانشجو یکی از رشته های علوم انسانی هستم، الان دارم تلاش میکنم که پول هام رو جمع کنم تا پول مشاور و آزمون آزمایشی رو برای کنکور 400 جمع کنم و مطمئنم یه رتبه خیلی عالی میارم ... 
اما مسئله ای که هست اینه که من اعلام کردم که هدف هام نمردن و دارم براشون میجنگم، بقیه با توجه به چیزهایی که در موردم میدونن مطمئنن که به هر چی بخوام میتونم برسم. من هیچ کس رو به جز خدا پشت خودم نداشتم، الان دیگه دوستام و اون هایی که یکم
«بسم الله الرحمن الرحیم»
از امروز میخوام توی این وبلاگ درباره ی  دنیام بگم...
از آرزوهام،اهدافم،موفقیت ها و شکست هام
مینویسم که یادم نره روزهایی رو که میگذرن
تلخ و شیرین روزگارم رو مینویسم و بعدها برمیگردم عقب میخونمشون
نمیدونم وبلاگم میشه روزانه نویسی یا هر چیز دیگه
فقط دوست دارم ذهنم رو خالی کنم و با تمرکز مسیرم رو ادامه بدم.
پس یاعلـــی....
تنها از راه طراحی دقیق می توانیم به اهدافمان برسیم که می بایست به ان ایمان و باور داشته باشیم و دقیقا براساس ان عمل کنیم.هیچ راهی برای دستیابی به موفقیت وجود ندا                                                                                                                                                         استفن ای برنن                                                                                                                         
دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 
دوست ندارم 
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 
دوست دارم ... دوست دارم 
دوست دارم قلبم زنده باشه ... پیروز باشم 
دوست دارم آسمونو ببینم 
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم ...

+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
تورا دوست دارم شاملو

متن تورا دوست دارم
دانلود اهنگ من از عهد آدم تورا دوست دارم
من از روز ازل تو را دوست دارم

تورا دوست دارم چون نان و نمک

من از عهد آدم تورا دوست دارم علیرضا قربانی

دکلمه تو را دوست میدارم

دوستت دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
من از عهد آدم، تو را دوست دارم از آغاز عالم، تو را دوست دارم
چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم، تو را دوست دارم
سلامی صمیمی‌تر
✍️ یکبار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد. لبخندی زد و گفت:
موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.
دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می‌کردند برداشتم.
دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم.
دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم، سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم.
دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می‌کند.
آنگاه شروع کردم به جنگیدن برا
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو می‌روی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
نمیدانم از کجا شروع کنم. چندساعت پیش عصبی و ناراحت بودم و الان حس خوبی دارم. زندگی را دوست دارم. خانه ام را دوست دارم و این تنها چیز خوبی است که قرنطینه کردن برایم داشت. خانه ام را با تمام جزییاتش دوست دارم. البته هیچوقت متوجه این زیبایی ها نشده بودم تا اینکه دوستم از همه ی زیبایی های خانه ام استوری گذاشت. دیوارهای خانه ام را دوست دارم. نقاشی های روی دیوار را دوست دارم. اینه ی سورریالم را دوست دارم. بخاری را دوست دارم. قوری و کتری و پوست پرتقال رو
نمیدونم چرا بازه ی سال ۹۳ تا ۹۷ انقدر برام زود گذشت،نه اینکه فکر کنید زود گذشت چون خوش گذشت هااا،نه اصلا و اتفاقا برعکس،شاید باورتون نشه اما گاهی اسم سال۹۳ که میاد فکر میکنم پارسال بوده،نمیدونم چرا توی این برهه از زمان به شدت گیر کردم...برهه ای که کلی هدف واسه خودم چیده بودم که به تک تکشون برسم اما به هیچکدومشون نتونستم برسم،همیشه شعار میدادم که سعی کنید هیچوقت شرمنده دلتون نشید اما خودم بدجور شرمنده دلم شدم...نه تنها به اهدافم نرسیدم بلکه ب
تو را به جای همه کسانی که نشناخته‌ام دوست می دارمتو را به خاطر عطر نان گرمبرای برفی که آب می‌شود دوست می‌دارمتو را به جای همه کسانی که دوست نداشته‌ام دوست می‌دارمتو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارمبرای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریختلبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می‌دارم
تو را به خاطر خاطره‌ها دوست می‌دارمبرای پشت کردن به آرزوهای محالبه خاطر نابودی توهم و خیال دوست می‌دارمتو را برای دوست داشتن دوست می‌دارمتو را به خاطر بوی لا
دوست دارم رهبرم رادلبر پیغمبر است/دوست دارم رهبرم را وارث برحیدراست/ازتباراهل بیت و آیت خوب خداست/دوست دارم رهبرم راجلوه ای ازکوثراست/اوپیام کربلا را میدهدبرمسلمین/دوست دارم رهبرم راآسمان رااختراست/میرود راه امام وهرشهیدی باهدف/دوست دارم رهبرم راشیعیان راسروراست/دشمنان دین ماراباز رسوامیکند/دوست دارم رهبرم رادشمن اوابتر است/اسوه والگوی خوبی گشته آقا درجهان/دوست دارم رهبرم رابهر عالم گوهراست/شیعه باشدجانفدای حضرت سیدعلی/دوست دارم ره
دوستت دارم...
به سان یک دیوانه، به سان یک سرباز 
به سان یک ستاره سینما 
دوستت دارم، به سان یک گرگ، به سان یک پادشاه 
به سان انسانی که من نیستم 
میدانی من اینگونه دوستت دارم
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخند
اُرِندای عزیزم
یکنواختی روزها کلافه کننده است. تازگی ها بیشتر از آن که برای اهدافم تلاش کنم درباره شان خیالبافی میکنم!
دیشب با قرص خوابیدم و عجب خوابی بود تا صبح آرام آرام بدون خوابهای عجیب دیدن و عمیق. خوابیدن با قرص هم چیز عجیبی ست، دارم معتادش می شوم به شکل غریبی لذتبخش است شاید گاهی حتی اگر سردرد نبودم امتحانش کردم فقط برای اینکه تا صبح کله ام از هجوم افکار و رویا دود نکند. ارگاسم هم البته اثر مشابه قرص دارد گاهی و به سمت یک خواب راحت و بی
دستام خواب رفته‌.
ذره‌ای می‌دونم چی درسته؟ نه.
ذره‌ای تلاش می‌کنم در جهت فهمیدن؟ نه.
حال دارم؟ نه.
خوش‌حالم؟ نه.
ناراحتم؟ نه.
مهمه برام چیزی؟ نه.
با خودم روراستم؟ نه.
حوصله‌ی چیزی رو دارم؟ نه.
اصلا ایده‌ای دارم چی کار دارم می‌کنم؟ نه.
اصلا کاری می‌کنم؟ نه.
این جا رو دوست دارم؟ نه.
جای دیگه‌ای رو دوست دارم؟ نه.
todo: add more useless q&a
آه... الکی سخت می‌گیرم. :)
یهو فکرم رفت سمت نشدن هرچی که میخوام. کلی گریه کردم براش. برای سهمیه یا پولی که ندارم. منمو منمو کتابها و ترسی که از نشدنش تو بدنم افتاده. نمیدونم هیچ راهی جز سخت خوندن ندارم. میترسم نشه کم بیارم خیلی میترسم از پسش بر نیام. یعنی میشه بشه؟ یعنی میشه من بتونم؟؟ چقدر زمان کم دارم. باید هرجوری شده خودمو از شر این ترس رها کنم. میدونم اگه بخوام با این ترس پیش برم به هیچکدوم از اهدافم نمیرسم. یعنی همه این ترس هارو تجربه میکنن؟ یا منم که مثل بدبخت ها میمو
 
اومدم به فضای وبلاگ نویسی
دور از فضای هیاهوی اینستاگرام و تلگرام و امثالش
اینجا ساکت و اروم
کنار طاقچه خاطراتم
و باغچه اهدافم نشستم و مینویسم
بدون ترس از اینکه 
وحشیانه توسط بقیه دنبال بشم ، تحسین بشم و یا فحش بشنوم
اینجا با خودم بلند بلند فکر میکنم
اگه بقیه هم شنیدن ، ناشنیده بگیرن.
نوشتن بهترین راه برای نویسنده بودن است...
ادامه مطلب
تصمیم گرفتم آدم بهتری باشم
و یه چیزی هی توی گوشم میگه برای بدست آوردن چیزایی ک قبلا نداشتی
باید کسی بشی ک قبلا نبودی
+ تو فکر ترک اینجام. شاید ی جای جدید نوشتم.بعد اینهمه سال سخته نمیدونم جسارتشو دارم یا نه!
من ب وبلاگام وابسته ترم تا صمیمی ترین دوستام:/
+ بعد از وبلاگی ک بیشتر از ۴ سال توش مینوشتم و بلاگفا یهویی مثل آب خوردن نابودش کرد حدود ۶ ساله ک اینجا مینویسم... اولش قرار نبود اینجوری بنویسم. آرمان های دیگه ای براش داشتم اما اون روحیه آرمان گ
سلام، امیدوارم حال همتون خوب باشه :)
 
من محمد هستم و قرار اینجا براتون کاملا علمی به عکاسی، فتوشاپ و نرم افزارهای مرتبط بپردازم. میخوام کمی از دلایل و اهدافم برای ساخت بلاگ ویزور و کانال تلویزیونی یک هنرمند براتون بگم...، پس با من در ادامه همراه بشید.
ادامه مطلب
توی آینه که نگاه میکنم ,گاهی لجم میگیره از پوستم که صاف نیست ,خسته میشم به لیزر و راه های درمانی مکانیکی فکر میکنم و در آخر سر خورده سعی میکنم تو آینه نگاه نکنم ...اما دیروز که به مگان مارکل فکر میکردم دیدم مشکلم پوستم نیست ,اعتماد بنفسمه ... شاید اگر اعتماد بنفسم از اول عالی بود حالا زندگی شادتر و راحتتری داشتم ,و تا حالا به اهدافم رسیده بودم ,و حتی پوستم هم راحتتر درمان میشد . 
به خودم نگاه کردم و گفتم اعتماد بنفس داشته باش عزیزم!,بله قدم اول عزیز
لباسای رسمیم رو پوشیدم و حتی یه رژ شیک هم زدم :))رفتم دفتر دیدم همه رسیدن جز من! اما هنوز شروع نشده بود
همینطوری که با همه احوالپرسی میکردم استادم اومد و اون خانوم مصاحبه گر! هم پشت سرش
گفت یک نفر داوطلب شه بقیه بیرون منتظر بمونن.و بله دیدم همه ی سرها به سمت من چرخید و منم سادگی!! کردم گفتم باشه :))
آقو! شروووووع کرد به سوال پرسیدن.انگار که مثلا بخواد هزارتا سوال رو توی یک ساعت بپرسه و عجله داشته باشه
تند تند و بدون مکث میپرسید و اجازه نفس کشیدن هم ب
دایی جان، من تورو دوست ندارم بلکه بی نهایت عاشقتم.یادم میاد یروز ازم پرسیدی "آیدا چقدر منو دوست داری" و من در جواب گفتم "از جایی که هستی تا جایی که هستی؛ یعنی یه دور کامل زمین دوستت دارم." اما تو بهم گفتی علاقه ای که به من داری از این اندازه فراتره.من بیشتر از این حرفا دوستت داشتم دایی جان، من قلب بزرگ و مهربون تورو خیلی بدرد آوردم و اینو یقین بدون که هرگز خودم رو نخواهم بخشید.ازم خواستی در جهت امواج زندگی شنا کنم ولی من نه تنها به حرفت پشت کردم ب
بچه هاا من دارم میرم یه مدت بمیرم...
مامانم همه چیزو فهمید...
حالمم اصن خوب نیس...
واقن دارم میمیرم...
همتونو خیلی دوس دارم...
منو یادتون نره...
ددی اون فیکرم ترجمش میکنم...
ولی یکم دیر تر...
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
لیندا عاشقتم...
این که چرا این جا و در این وبلاگ می نویسم دلایل خودش را دارد. درست است که اگر یک کانال روزانه نویس در تلگرام بسازم افراد بیشتری این مطالب را مشاهده می کنند اما می خواهم این خاطرات و دلنوشته ها را برای خودم جمع کنم. هر موقع لازم بود آن ها را تماشا کنم و از این که امروز را بهتر یا بدتر گذراندم خوشحال یا ناراحت شوم.
در درون خود احساس پوچی می کنم. نه این که زندگی برایم بی معنا باشد؛ اینطور نیست، بر عکس اهداف زیادی برای این زندگی دارم و مشکل اصلی من هم
هوس کردم کتاب گفتگوی رولینگ استونو دوباره بخونم دلم سونتاگو میخواد. یا مثلا فیلمهای مصاحبه اشو ببینمو بفهممو کیف کنم. آخ خدا که اگه زبان میخونم واسه همین چیزاشه یا حتی کتاب علیه تفسیرش یا درباره عکاسیشو بخونم باز. انگار دلم تنگ شده باشه دلم میخواد های های براش گریه کنم. یا مثلا نوشته های استادمو بخونمو بغض کنم که تموم شدن  :( به جاش حالا دارم بدایة رو میخونم که خیلی چیزاشم چرته :/ اخه ستم نیست؟؟ ولی برای  رسیدن به یسری اهدافم مجبورم یسری چیزار
سلام. وقتتون بخیر. :)
یه سؤال داشتم ازتون. اگر راهنمایی بفرمایید خوشحال میشم.
همون‌طور که توی قسمت «درباره‌ی من» نوشتم، هدفم نوشتن صفحه‌ی اول کتاب‌ها بوده؛ اینکه نویسنده تصمیم گرفته چطور کتابش رو شروع کنه.
حالا دارم فکر می‌کنم مجموعه داستان‌ها چطور؟ مجموعه داستان‌ها شامل قواعد و اهداف اولیه‌ی این وبلاگ نمیشن؛ چرا که گاهی داستان‌های مجموعه‌ها از ناشرها یا مترجم‌های مختلف، به شکل دلخواه انتخاب میشن و با ترتیب متفاوتی ارائه میشن، بنا
- خب دی ماه سریال دیدم نه کامل ولی چند فصل
خب خیلی پشیمونم برای همین این ماه حق ندارم حتی نیم اپیزود ببینم :(
 
- مطالعم خیلی نوسانی بود
پس این ماه قراره خیلی دقیق ساعت مطالعمو ثبت کنم
 
- بعضی از شبا از رتینر استفاده میکردم
این ماه باید هرشب از رتینر استفاده کنم
 
- تایم خوابیدنم بعد از سه روز تنظیم باز بهم ریخت
پس سعی میکنم زودتر از 12 بخوابم و دیگه ساعت 7 شروع کنم بخونم
 
- تعداد تست روزانم پایین بود
این ماه سعی میکنم تعدادشو ببرم بالا
 
اگه تونس
2548 - «الهیار کنگرلو» مسئول پروژه ققنوس که توسط «ربع پهلوی» ایجاد شده، با اعلام جدایی از این پروژه، گفت: “بین اهدافم با اهداف دیگران تفاوت وجود داشت و نمی‌توانستیم با هم کار کنیم ... اما در آینده اگر پول برسد باز هم به کار ادامه می‌دهیم ...”«ققنوس» که تلاشی برای جمع‌کردن سلطنت‌طلبان حول پهلوی و زیر یک چتر بود، بعد چند ماه از آغاز، دچار ریزش و شکست شده است.لینک منبع: www.b2n.ir/mzdr104
دانلود فایل اصلی
فکر نمیکینی اگه اونو بیشتر از من دوست داشته باشی تو روحیم تاثیر میذاره؟
آخ داداش کوچولو. یقینا کسی نمیتونه جای تورو بگیره.
هوا خیلی خوبه، با اینکه وسط تابستونه اما هم بارونه و هم خنک. باد ملایمی میاد که دوست دارم ضعف برم براش.
گاهی خوبه دنیارو از یه دید دیگه ببینیم. از یه دید بزرگتر. یکم وسعت بدیم به محدوده دیدمون. عشق رو تو تک تک اتفاقای اطرافمون پیدا کنیم. عاشق هرچیزی باشیم که دوروبرمون و به کارامون عشق بورزیم.
مثل حسی که من امروز صبح داشتم. خ
من هنوز درگیرم. درگیرم با خودم که راهی که انتخاب کردم درست هست یا نه. یجور عذاب وجدان دارم از گذاشتن وقتم واسه کاری که مورد علاقه ام نیست اما مجبورم. میفهمی؟ باید بتونم کارارو با هم انجام بدمو جلو ببرم. میترسم از تمرکزم از وقتی که میذارم کم بشه از ساعتهای مقیدم اما خب نمیتونم کاریش کنم. این که البته روتین نیست برای من یه ویژگی خوبه یعنی وقت آزادم دست خودم و میتونم مدیریتش کنم. برعکس چیزی که فکر میکردم از عکسام رضایت داشتن خودم به نظرم خیلی حرف
سلام
بنده دختر 17 ساله ای هستم که موندم سر دو راهی آینده م. از اول تو جو پسرونه بزرگ شدم و صمیمیت خاصی با پدرمم داشتم. خانواده پرجمعیت در هر دو طرف مادری و پدری داریم که بیشترشون پسرن. همین جو پسرونه باعث شده که من یه کم از سری ویژگی های دخترونه م دور بشم. 
اهل آرایش نیستم، عاشق نشدم، به جمع خانوم ها علاقه ای ندارم و واقعا از عروسی رفتن حرصم میگیره. من خانوم خونه بودن رو بلد نیستم. بچه داری و ازدواج رو دوست ندارم، من مشکلی مثل ترنس بودن ندارم. احسا
I thought you were the one, listening to my heart instead of my head
 
اشتباه میکردم . ولی حالا دیگه اون روزا تموم شدن. خوب و بد همه چی باید به گذشته سپرده شه. 
باید برای آینده م تلاش کنم. باید بدون تو همه چیو بسازم. تنها بدون تو. فقط و فقط خودم.
تو نامردو گذاشتم کنار
دیگه تموم شدی. از این به بعد من جدیدو میبینی. البته تو دیگه قرار نیست منو ببینی. منم قرار نبست تورو ببینم. پس از این به بعد من جدید یه دنیای جدید میسازه. 
تنها پشت و پناهمم من بعد خداست و نه هیچکدوم از بنده هاش. 
دیگه
ی روزایی بود ک تنها بودم. تنها ب معنی مطلق و واقعی، شاید هیچ تصوری از اون میزان تنها بودن نداشته باشید حتی! اون روزا گذشت ب سخت ترین شکل ممکن :) ی روز هایی هم بود ک ب چندین نفر لبخند میزدم و از کنار هم رد میشدیم و به تعداد بیشتری سلام میکردم و صحبت میکردیم باهم. اما خوشبختانه عاقل تر از این بودم ک ب کسایی ک نباید اعتماد کنم. کسایی ک باید رو دو دستی چسبیدم و نزدیک و نزدیک تر شدیم بهم.
الان با تعداد محدودی عادم "رابطه خوب و پایداری" دارم. بهشون اعتما
همیشه فکر میکردم یکی از ویژگی‌هایی که خیلی در مورد خودم دوست دارم بی‌ پرواییمه. اینکه خیلی وقت ها خودم رو تو هیچ چارچوبی محدود نکردم و فقط برای رسیدن به چیزی که میخواستم کار کردم. نمی تونم بگم به هر چیزی خواستم تو زندگیم رسیدم ولی خیلی وقتا از خط قرمزام جلو تر رفتم و کارایی برای رسیدن به اهدافم کردم که وقتی به عقب فکر کردم با خودم گفتم: آیا این واقعن من بودم که این کار رو انجام میدادم؟ 
و تو لحظه ای که بهش فکر میکنم می بینم دیگه نمیتونم اون کا
اُرِندای عزیزم
سلام
توی برنامه هایی که برای امسال داشتم نوشته بودم به ثمر رساندن یک ایده. خب حالا یک ایده دارم: ساختن یک پادکست با موضوع مربوط به رشته ی دوست داشتنی م؛ ژنتیک. دوست دارم توی این پادکست ها توضیح بدم که چه چیزهایی واقعا ژنتیکی هستن و چه چیزهایی به ژنتیک نسبت داده شدن. در واقع اینکه چه چیزهایی حقیقت هستند و چه چیزهایی افسانه! حالا این که چرا پادکست چون به نظرم سایت و رسانه های مکتوب به طور کلی اونطور که باید با مخاطب عام ارتباط نمی
بعد از کلی تاخیر و 14ساعت تو قطار بودن با خستگی و گرسنگی تو این گرمای انقلاب سوز چشممون به جمال میدان انقلاب افتاد و تو چه می‌دانی چه قول و قرارها گذاشتم با خودم! اما رمقی برایم نمانده بود تا بایستم و از امروز بسازم آنچه که رویاپردازی می‌کردم! آنقدر این بی‌رمقی را تلقین کردم که اساسا تا شب گوشی به دست بین خواب و بیدار بودم! وقتی چای گذاشتم و رفتم اتاق دوستم انگار انقلابی کرده باشم! همانطور خود را فاتح می‌دیدم که عضو جدید اتاقشان مرا به وجد آو
مداح با صدایی که نایی برایش نمانده و از عمق دلش می‌آید می‌خواند.‌..
تو این دنیا
من تو رو دارم...
بهت خیلی
خیلییی بدهکارم...
بذار عالم همه بدونن من... دوست دارم...
کمم اما
عاشقت هستم...بهت خیلیی خیلییی وابستم...
به غیر از تو، من کی رو دارم
دوست دارم...
.
قبلا هم پرسیده بودم آیا ما را هم با همه خطاهایمان به اندازه علی اکبرتان دوست دارید؟
از دیشب مخصوصا گوشیمو زدم یه شارژ که  از صبح که پاشدم بکوب بشینیم پای وویس نوشتن ..که اگه وویسا تموم بشن حالم خیلی خوب میشه.. یک باری از رو دوشم برداشته میشه ... همش با خودم میگم امسال سال درس خوندنه.. سال ترکوندنه.. اگه توپ مثه قدیما خررر بزنم جایی نیست که نشه ندرخشید! اررره!
+من اگه ادامه بدم همینطوری موفق میشم ..قول میدم..میدونی ..اتفاقا بر عکس پارسال که میگفتم باید تمام تلاشمو بکنم واسه کنکور ..امسال سالیه که باید تمام تلاشمو بکنم واسه اول شدن تو
از دیشب مخصوصا گوشیمو زدم یه شارژ که  از صبح که پاشدم بکوب بشینیم پای وویس نوشتن ..که اگه وویسا تموم بشن حالم خیلی خوب میشه.. یک باری از رو دوشم برداشته میشه ... همش با خودم میگم امسال سال درس خوندنه.. سال ترکوندنه.. اگه توپ مثه قدیما خررر بزنم جایی نیست که نشه ندرخشید!اررره!
+من اگه ادامه بدم همینطوری موفق میشم ..قول میدم..میدونی ..اتفاقا بر عکس پارسال که میگفتم باید تمام تلاشمو بکنم واسه کنکور ..امسال سالیه که باید تمام تلاشمو بکنم واسه اول شدن تو
. زیاد میخوابم بد میخوام اعصابم خورده! خوشم نمیاد اینجوری باشم اصلا. اه
 دارم
کتاب خودت باش دختر رو میخوندم. هنوز پنج فصلشو خوندم و احساس میکنم ک
خیلی روم تاثیر گذاشته.حس بهتری دارم نسبت ب خودم و اعتماد بنفسم بالاتر
رفته. انگار خودمو بیشتر دوس دارم.برای خودم احترام بیشتری قائلم. هرچند با
اون مورد خواب م مشکل دارم اون قضیه ش جداس
با تمام این کرختی خوشحالم که هنوز میتونم صبح زود بیدار شم و کار کنم. جز این هیچ چیز مهم نیست. 
امروز ۱۶ ساعت وقت دارم وی بسیار هپی برای زمان از دست نرفته. 
تمام دیشب قبل از خواب به رویاهام فکر میکردم به این که چقدر دلم میخواد کاری کنم تا اتفاق بیفتن. میدونم بدون تلاش خودم هیچ کدوم عملی نمیشن. ولی فکر میکردم چقدر دلم میخواد که انجامش بدم و از رویا بودن درش بیارم. من مطمئنم که میتونم . این بقیه نیستن که اینو تشخیص بدن خود آدمهان. من خودخواهم توی ای
من منظورم از پست قبل اصلا این نبود که همه این کارایی که انجام میدم فقط و فقط به خاطر کسایی که دوسشون دارمو کمکم کردن! اگر خودم دوست نداشتم قطعا انجامشون نمیدادمو سراغ کاری میرفتم که دوست داشته باشم. من با خانوادم اختلاف نظر خیلی دارم .راستش میدونم از خیلی جهت ها اصلا منو تایید نمیکنن چه بسا که بهم حرفایی هم میزنن که به نظر خودم خوشایند نیست برام. فکر میکنم این مسائل رو بیشتر آدمها شاید تجربه کنن. این اختلاف نظرها شاید به خاطر تفاوت سنی و خیل
بیشتر از هر چیزی نیاز به سکون دارم... اما معنای واژه ها برای من همیشه تا حدودی ساده ی پیچیده اند. نیاز به سکون نیاز روح من و نیاز اصلی ذهن من است. من از گذشته در حال عبورم و غمهای زیادی نیز نسبت به آینده دارم. غم و ترس با هم و این حالت مرا مدام به لرزش وا می دارد و اجازه هدف گیری به من نمی دهد و لذا من نیاز به سکون دارم. نیاز به رهایی ذهن دارم. نیاز به این دارم که به هیچ چیز نیندیشم. و این می تواند در بهبود سلامتی من موثر باشد. 
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم فرهاد

انشا در مورد تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
معنی بیت تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم
دانلود کتاب تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم

معنی شعر ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
دانلود آهنگ تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم
انشا درمورد تورا ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترجمه شعر کهن بوم و بر
,    ,    متن آهنگ مسعود بختیاری گل ناز دارم,    دانلود آهنگ گل ناز دارم مسعود بختیاری 320,    اهنگ لری گل ناز دارم مه شو تارم,    مسعود بختیاری gol-e naz,    دانلود آهنگ گل ناز دارم مهرنوش مختاری,    دانلود آهنگ گل ناز دارم مهدی در استیج,    دانلود اهنگ مسعود بختیاری دی بلال,    دانلود آهنگ گل ناز دارم موسی موسوی,    اهنگ معین گل ناز دارم مه شو تارم,   
و بله، باید بگم امروز با یه وبلاگی که دیدم دوستش دارم برخورد کردم، آهستگی نامی بود و من نوشته خوب که میخونم روحم پرواز می‌کنه و حقیفتا یه جلا و غمی دلم رو فرا میگیره. (‌جلا فرا میگیره ؟ که باید بگم بله، جلا هر گهی دلش بخواد میخوره )‌. 
آهستگی انگیزه‌ای شد تا یه مقدار بخوام برم به سمت عمق،‌ یه زمون‌هایی اینطور بود. بگذریم. 
دیروز گفتم کمتر وقت میکنم اینجا بنویسم که خب فرایند و اهدافم( الکی )‌ حرفم رو تایید میکنه،‌ اما امروز فهمیدم شاید بیشتر
این دومین غروب جمعه ست که من دارم بیشتر کار می کنم.
هفته پیش یه دفترچه درست کردم و کل کارام رو اون تو نوشتم.
هرروز یه تعدادیش کم شد و یه تعداد دیگه ای بهش اضافه شد.خوبیش اینه که دیگه هاج و واج نمی مونم که چی کار دارم و چی کار باید بکنم.
+ بعضی اتفاقات مثبت، یهویی تو زندگی رخ می دن، نمیشه از قبل براشون برنامه بریزی.
++می خوام دیگه مثبت اندیش باشم.
به یه دلخوشی از ته دل = اهنگ احتیاج دارم شایع
+این پست رو به این خاطر نوشتم چون به یه اتفاق گنده نیاز دارم تا این زندگی از یک نواختی خارج شه 
از این سکون 
از این همه صبح بیدارشدنا و تا شب تو خونه بودن 
از این همه حس بد
از این همه ...
این روزها عجیب دنبال دوستت دارم های زورکی میگردیم.دوستت دارم هایی که روی پله های برقی مترو و پشت تلفن از مخاطب خاص درخواست میکنیم و تا به زور نگوید من هم دوستت دارم
دکمه پایان مکالمه را نمی زنیم.
دوستت دارم هایی که هر چند دقیقه سراغ خط های کنار پیام میرویم تا ببینیم تیک خورده است و در جوابش هم نوشته من هم دوستت 
دارم؟..
گدایی عشق؟..گدایی دوستت دارم؟.
چه اشکالی دارد یک عاشق به معشوق یا برعکس معشوق به عاشق بگوید دوستت دارم؟
میدانید
این روزها باید
دانلود آهنگ غمگین و احساسی دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang dela emshab safar daram chesodaei be sar daram
دانلود آهنگ دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم
دلا؛ امشب سفر دارم…♩♪/
چه سودایی/ به سر دارم…♩♪/
حکایت های پر شرر دارم؛ چه بزمی با تو/ تا سحر دارم!♩♪/
دلا؛ امشب سفر دارم…♩♪/
چه سودایی/ به سر دارم…♩♪/
حکایت های پر شرر دارم؛ چه بزمی با تو/ تا سحر دارم!♩♪/
به پروازِ آسمانِ عشق… چه خوشرن
 دستمال را بر می دارم، گرد و خاک روی میزها و آینه ها را تمیز می کنم و جایشان دوستت دارم می گذارم. خانه را جارو می کنم و دوستت دارم هایم را می پاشم روی فرش های تمیز. به غذای در حال پخت ِروی گاز سر می زنم و چاشنی دوستت دارم اش را اندازه می کنم. جوراب هایت را بر میدارم و با دوستت دارم هایم کوک می زنم. دمنوش دوستت دارم را دم می گذارم تا بیایی. می آیی و دوستت دارم هایم را می نوشی و شام نخورده، از خستگی خوابت می برد. دوستت دارم هایم را مثل پتویی رویت می اند
ده روز گذشته شاید بدترین ده روز عمرم بود..انقد که حرص خوردم، غصه خوردم، گریه کردم، دعوا و بحث کردم...اصن یه وضی...البته این به اون معنا نیس که الان همه چی اوکی شده..همه چی هنوز همونه..منتهی فعلا حرص و غصه نمیخورم و نشستم ببینم اخر این فیلم هندیمون چی میشه...شاید باور نکنید ولی ده روزی هس از هادسون خبر ندارم...هر وقت هم پیامی رد و بدل شده داشتیم دعوا میکردیم مامانم که میگه رفته زن گرفته خیالت راحت!!! واقعا از مادرم بابت همدردی و رک گوییش ممنونم منم به
1_ امروز رمان یا همون داستان نصف و نیمه ام رو خوندم. خیلی جالب بود بعد از گذشت چند وقت، فکر می کنم قلم خوبی دارم و باید این داستان رو به انتها برسونم :)
2_هفته ای که گذشت پر از حاثه تلخ و شیرین بود 
ترور حاج قاسم(سردار دلها)
تعداد از هم وطنها در کرمان فوت کردن
سقوط هواپیما مسافربری 
امروز هم واژگونی اتوبوس 
بین همه اتفاقات تلخ فقط جواب ترور حاج قاسم از همه شیرین تر بود 
بعد از موشک بارون سپاه یه حس غروری دارم و به کشورم افتخار می کنم :)
دوستت دارم ای
احساس شادی و خوشحالی دارم. احساس تشکز از جان لایتناهی:) من از زندگیم و از همین الانم راضی ام. بی نهایت خودم رو دوست دارم و به اطرافیانم عشق میورزم.زندگی رو دوست دارم و بی نهایت بهش عشق میورزم.
تمرکز خوبی دارم و راحت از پس درسام بر میام.
در کل همه چی خوبه و من راضی ام.
عاقا چهارتا خبر دارم
سه تاش خوب یکیش بد
اول بد رو میگم : با مامانم شدییییییدا زدیم به تیپ و تار هم قهررررر سگی هستم جواب هیچ خری توی خونه و فامیل نمیدم 
سه تا خوب دارم : اولیش اینه که تعداد دانش آموزام زیاد شده =) یکی اضافه شد خلاصه حقوق بیشتر
دومیش اینه که هنوز نیومدم کار تدریس بهم دادن =)) هر چند از کار مشاوره متنفررررم ولی عاشششق تدریسم اما خب واسه استارت تدریس باید قبلش توی کار مشاوره خودمو جا بندازم و خب همین اول کار تدریس بهم دادن و خب تدری
 
 
اگر این قسمت را بخوانید برایتان جالب خواهد بود و بیشتر به ریاضی علاقمند می شوید:هر عددی دوست دارید در نظر بگیرید ( مثلا عدد ۶۷۴۳۲۸)تعداد رقمهای این عدد را شمرده و آنرا بنویسید ( در این مثال ۶ می شود )سپس تعداد ارقام زوج را شمرده کنار عدد قبلی قرار دهید ( تعداد زوج ها ۴ است پس داریم ۶۴ )حال تعداد ارقام فرد را شمرده کنار عدد قبلی قرار دهید ( تعداد فردها ۲ است پس داریم ۶۴۲ )هم اکنون عدد ۶۴۲ را داریم با این عدد نیز مراحل بالا را تکرار کرده تعداد رقم
مگه من نمیدونم
خیلی خوب میدونم که این کارام چقدر اشتباه و غلطه
اما کمبود دارم...اره من اعتراف میکنم کمبود دارم
پراز عقدم....
نیاز دارم ....
چقدر عوض شدم....
دارم بد میشم
نه میگم بذار یکبارم من بد بشم ببینم اینای که بد هستن و همه چی دارن منم داشته باشم
خودت منو عوض کردی ...
هیچ کس کاری نکرد..خودت کردی
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو می‌روی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
باز می خواهم از تو بگویم و این تکرار کلمات نیست، عطش عشق هست که می تراود و از درونم می جوشد. نمی دانم، نشمرده ام، نخواهم شمرد. چند بار گفته ام؟ چند بار خواهم گفت؟ که دوستت دارم. بگذار حتی بچه گانه باشد اما بگویم: دوستت دارم. بگذار عادی باشد نه شاعرانه اما بگویم: دوستت دارم. جز خدا چه کسی می داند، بعد از مرگم نگویم؟ دوستت دارم.باران می باربد و من در انتظارم تا اذان بگویند. آنگاه جا نمازم را بر می دارم و به حیاط پشتی می روم و در زیر درخت نارنج با گنجش
خیلی دوستون دارم، خیلی قشنگ میخندید، خیلی دوستون دارم... خیلی خوب آدمای اطرافتونو درک میکنید، اذیت میشم که نمیتونم اونی که میخوایید باشم... من خیلی دوستون دارم ... نمیتونم درست ازتون تعریف کنم فقط میدونم خیلی دوسِتون دارم.
خدا حفظتون کنه و برای من نگهتون داره، آمین:)
ب.د.س.ف.و.د.ح.ز.......
خوب باید بگویم که هنوز کتابم را تمام نکردم!
چرا؟
چون وقتم را صرف کارهای بیهوده کردم و اگر بخواهم دقیق تر بگویم مشغول اینستاگرام و فضای مجازی بودم .دارم به این موضوع فکر میکنم که چطور زمان کمتری برای اینستاگرام بگذارم در حالی که هر روز بیشتر از روز قبل به آن وابسته میشوم .چند راهکار ساده دارم که تصمیم دارم آنها را عملی کنم ,مثلا چند روز پیش که سرم بشدت شلوغ بود حتی وقت نکردم روی دکمه اتصال اینترنت کلیک کنم.
و تا دو روز بعد فقط در حدی که گروه کلاس
خب منم بالاخره شرکت نمودندی
اوووم خب اگه یه کم رندش کنیم و به سمت بالا گرد بنوماییم اون موقع من ۴۲ سالمه البته اگه عمری باقی باشه .
نوشته های خیلیاتونو خوندم و خب هرکدوم هدفی داشت بعضیش جالب بعضیش نا جالب بعضی بی امید بعضیام امیدوار برا آینده .
پیش پیش بگم که کلییی پراکنده مینویسم بنظرم و اصن نمیدونم چی باید بنویسم !
اوووم راستش دارم تلاشمو میکنم (هنوز شروع نکردم) تا به یه سطح مالی برسم البته با تلاش خودم و اونقدر بی نیاز باشم که دیگه فقط به زن
یه دوستی دارم اسم وبلاگشو گذاشته "پیدای پنهان". 
یه دوستی دارم هر وقت نیاز دارم، هست. وقت گریه برام شانه می شه. وقت خنده باهام همراه میشه. تو خوشیام اولین تبریکا از اونه. وقت ناراحتی، اولین تسلیت. 
وقتی کاری داشته باشم، دریغ نمی کنه. از خواهر نداشته بهم نزدیک تره. دوستی که هر وقت صفحه ی وبلاگمو باز می کنم با خودم فکر میکنم شاید تنها کسی باشه که اینقدر دقیق متنامو می خونه. باهام همدلی می کنه. منو آروم میکنه. 
دوستی دارم که چندین ساله با همیم. نه بر
سلام 
نمیدونم چه جوری میشه سوالم رو مطرح کنم یه کم عجیب غریبه، سوالم اینه کاش راهی برای آشنایی همه مدل تیپ افراد وجود داشت و آیا راهی هست؟
من دختر مذهبی هستم که از ۲۰ سالگی تا سن ۳۳ سالگی درگیر عشق های یه طرفه زیادی شدم، و همیشه در جستجوی عشقه دو طرفه بودم و حالا در شرایطی هستم که تمام دوستانم ازدواج کردن و صاحب فرزند شدن، خانواده م تحقیرم میکنند و چون آدم رویا پرداز و برنامه ریز و آرزومند رسیدن به هدف هام هستن، انگیزه حرکتم رو به خاطر این تحق
کتاب آخرین نامه در بطریشاعر: بنیامین دیلم کتولی

گرفتم عمر را در شیشه ی ساعت نگه دارمتو را در عکس کاش می شد از حرکت نگه دارم!تو میراث هزاران باغ سرسبزی و من بایدگلی همچون تو را در خانه با دقّت نگه دارمزلیخا را بگو فهمیده ام دیگر نمی ارزدکه من این عشق را یک عمر با تهمت نگه دارمتو نیشابور نه، شیراز نه، آن کشوری هستیکه می کوشم تنش را دور از غارت نگه دارمکه می کوشم پس از هر بو*سه ای عطر دهانش راشبیه نامه ای سر بسته در پاکت نگه دارم
 
برای تهیه ی این
دوست عزیر وبلاگ نویسی میگفت که اولین مشتری نوشته های وبلاگ خودش، خودش است، زیراکه : "اصولا همه نیاز به یک بک آپ از خودِ نرمالمان داریم که در این ایامِ آخرالزمان که صبح مومن می روی بیرون و شب کافر بر می گردی خانه، آنرا اجرا کنیم." هر چقدر که سن ما بالاتر می رود و انتخاب هایی پیش روی ما قرار می گیرد که می دانیم پیامدهای آن سالیان سال جسم و روح و سرنوشت ما را دست خوش تغییر قرار خواهد داد، بیشتر به حکمت موجود در این جمله پی می برم. حال برای من هم، این
امروز استادم بهم زنگ زد
یه استادی که خدا گذاشتش تو زندگیم
من فقط حرفاما باخدا زده بودم واون بود که میدونست درجهت اهدافم چی برام لازمه
بهش توکل کرده بودم 
حالا همین استاد که خدا سرراهم گذاشته بود بهم زنگ زد
میخواست ببینه چرا فلان کارراانجام ندادم 
من هم شروع کردم دلیل آوردن 
نه یکی 
نه دوتا 
........مثل همیشه ۱۰۰تا
به خیال خودمم خیلی آدم منطقی هستم وبی دلیل کاری را انجام نمیدم 
میدونی استاد بهم چی گفت؟
گفت این خصلت خوبی نیست که شما داری
یعنی چی
با خودم گفتم شاید راه فراموش کردن تلگرام و برگشتن ب روزای عادی برگشتن سمت عادتایی باشه که وقتی زندگی عادیمو داشتم انجامشون میدادم

یکی ازین عادتا برگشتن سمت روزانه نویسی
فک میکنم اگه قرار باشه زمانیو توی نت و وقت گذرونی با دوستای مجازی کنم چه بهتر که دوباره وبلاگای مورد علاقمو بخونم و روزانه نویسیمو ادامه بدم

یکی از تصمیمایی که برا سال 98 دارم کمتر استفاده کردن از گوشی و فضای مجازیه، یجا توی تلگرام خوندم نوشته بود که جوونای این دوره مثل مع
به عقل جمعیت با سواد شک دارم 
به عشق،  هرچه که داد و نداد شک دارم 
به آسمان و زمینِ منِ هوایی تو 
به عمر آدمِ رفته به باد شک دارم 
به تو که داعیه ی فهم بیشتر داری 
به خود به آینه خیلی زیاد شک دارم 
به انتزاع و تخیل به پیچش ذهنی 
به کلِ فلسفه ی اعتماد شک دارم 
چقدر جای تو خالیست در تمام تنم
چقدر من به همین اعتیاد شک دارم 
 شکسته اند پر هرکه اهل پرواز است 
سکوت کن که به هر انتقاد شک دارم 
بهشت را به بهانه نمی دهند و تویی 
اگر بهانه به روز معاد شک دار
نمیتونم کار کنم امروز. مزخرف ترین ادم دنیا شدم :( هم میخوام کار کنم هم دستم نمیره اصلا نمیفهمم تمرکز ندارم. همسایه بالایی هم داره دکور عوض میکنه یا خونه تکونی انجام میده و من مدام حواسم پرت میشه و فکرم میپره و تمرکزم از دست میره. دیشب تا ساعت چهار صبح بیدار بودم و تا نه خوابیدم اما از صبح فقط زبان خوندم. خب نمیدونم چرا دستم به کار کردن نمیره . کاش خوب بشم از این وضعیت مزخرف خسته شدم و متنفرم. هیچکس منو احساس میکنم نمیفهمه. همه فکر میکنن از قصد ی
سلام
دوستان لطفا چند مورد شغل دلالی معرفی کنید، مثل دلالی میوه یا هر دلالی دیگه، میدونم الان ته دل تون نسبت به من گارد می گیرید، ولی از سر ناچاریه، من سرمایه زیاد ندارم که باهاش شرکت بزنم، مجبورم این کار رو بکنم، البته من دلالی حروم انجام نمیدم، و اینم بگم دلال ها، به اقتصاد جریان می بخشند.
لطفا چند شغل با محوریت دلالی همراه با ارائه مختصر توضیح پیشنهاد بدید، نمیخوام خیلی دیر بشه واسه اهدافم. 
ممنونم از شما
ادامه مطلب
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
به برگ گل نوشتم من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مه تاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو ر
ساعت ۱۲ س و تازه از خواب بیدار شدم. 
بین خواب و بیداری به این فکر میکردم که همیشه از این مینالیدم که وقت ندارم و کلی کار دارم
اما الان که وقت دارم، فقط دارم تلف میکنم وقتمو... ، با خواب و فیلم و ... 
وقتشه دست به کار شم و کارو ادامه بدم. 
با وسط کار ول کردن، نتیجه مثبتی به دست نمیاد...
خدافظ....
متنفرم از بی نتی!
همین الان فیلم جوکرو دیدم و‌ دوست دارم برم نقدهاشو بخونم دوست دارم برم تو اینستا انقدر توی هشتگ جوکر غرق بشم که بمیرم دوست دارم‌ انقدر برم‌ توی اینستاگرام نظرات زیر پست های جوکرو بخونم که مغزم بپاچه روی گوشی.
دوست دارم بتونم برم خود فیلمو دانلود کنم و هزاردفعه ببینمش نه فقط یبار با برنامه ی لنز رو صفحه ی کوچیک موبایل!دوست دارم برم تو سینما جوکرو ببینم.دوست دارم برم هزار تا فیلم دیگه از خواکین فینکس دانلود کنم ببینم دوست دا
 گاهی وقت ها از خیلی ها میتونی راحت دل بکنی ، دلتنگشون نشی .ولی بعضی ها تو دلت میمونن و هر کاری کنی فراموش نمیشن .
مثل ...خیلی باهات حرف دارمبه اندازه این سه سالبه اندازه همه این دوری هااما توی دو جمله همه این حرف ها خلاصه میشه:-دوستت دارم-خیلی دلم برات تنگ شده
ساعت هشت بیخیال حال دلم
 همینجوری ک وایسادی...یهو چشاتو ببندم..
بگم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
با تموم بی قراریام دوست دارم
با تموم نفسام دوست دارم
با تموم من دوست دارم
دستمو بردارم از رو چشمات
بوسشون کنم
آروم زل بزنم بهت بگم
دارمت.......
عشقش داشت میخندید بهش بلند بلند قهقه میزد 
مرد از جاش بلند شد اروم گف بسه!
زن ادامه داد بلندتر و بیشتر خندید مرد سمتش اومد و فریاد زد ایوی بسه! 
مرد گلوی زنش فشرد گریه کرد و فریاد زد بسه! 
اونقدر فشار داد که از بی جان تو بغل مرد افتاد.
گریه‌ی مرد شدت گرفت سر زن توی سینه اش فشرد و محکم بغلش کرد و بین هق هق های مردانش مدام میگف "دوست دارم" ...."دوست دارم"..."دوست دارم"
اُرِندای عزیزم
امروز سه شنبه 16 اردیبهشت از روزهای پر از نا امیدی و حال بد است.
ساعت حدود یک نیمه شب است و اصلا خواب به چشمم نمی آید آنقدر که در سرم فکرهای نگران کننده می چرخند. از نگرانی و استرس امروز شروع شد بعد نگرانی های آینده و اینکه در سی سالگی کجا خواهم بود سراغم آمد و بعد شروع کردم به مرور تمام خاطرات بد و شکست های گذشته که تصمیم گرفتم با نوشتن کمی ذهنم را آرام کنم.
نمی دانم چرا دارم انگار سیکل معیوبی از زندگی را ادامه می دهم هر روز تصمیم م
344- من خیلی دانش ادبی ندارم و فرق بین آرزو و هدف را نمی دانم ولی به نظرم آرزو برخواسته از همه تمایلات طبیعی متنوع انسان(فارغ از خوب یا بد بودن آن) می باشد ولی هدف را خود انسان با توجه به ذات و درونش (خوب یا بد، بزرگ یا کوچک) از بین این آرزوها انتخاب می کند و با گذشت زمان و به شرط تلاش و همت به سمت اهدافش نزدیک و از سایر آرزوهایش فاصله می گیرد. (خودم دوباره بخواهم مطالعه کنم ممکن است مفهوم جمله را متوجه نشوم.)
حداکثر تا 10 سال قبل شاید منزل شیک و ماشین
سال جدید میلادی هم اومد
امشب به خودم گفتم یادته نشستی و اهدافتو تا سال 2025 چیدی؟
یه سال گذشت چقدر برای رسیدن بهشون تلاش کردی؟
و بعد با حالت کاملا سر افکنده به خودم گفتم ببخشید ولی اونجوری که باید نبود
نشستم اهدافمو به اهداف کوتاه تری تقسیم کردم
میخوام سال دیگه این موقع کجا باشم و چه کارهایی انجام داده باشم؟
اول از همه میخوام کنکور رو با موفقیت پشت سر بذارم
میخوام تعداد قابل توجهی کتاب غیر درسی بخونم
میخوام استارت یادگیری یه زبان دیگه رو بزنم
دیگر از باریدن خبری نیست. دیگر از خندیدن اثری نیست زیرا دیگر دوست داشتن در کلبه دلم اقامت نمی کند! مثل همیشه کلمه معروف را بازگو می کنم: پشیمانم...
اما بی تاثیر هست زمانی که ابرها دیگر از این آسمان گذشته اند و از انسانیت به دور است باد را دشنام بگویم!
دوست دارم عصبانی نشوم و دوست دارم بی اختیار گریه کنم. 
 دوست دارم در مقابل آینه به ایستم و رخ در رخ چهره رو به رو بگویم: دوستت دارم...
دوست داشتن چرا اینقد زیبایی؟ 
دوستم داری، دوست داشتن؟
 چه کسیست ک
حواسم به هیچی نیست. امروز بعد نود و بوقی رفتم آرایشگاه خانمه بهم گفت آبروی راستت داره خالی میشه از تو حواست هست بهش. گفتم نه اصلا. گفت حالا بهش فکر نکن فقط تقویتش کن. از اون ور گوشیم نوتیف میده menorrhagia ات دو هفته است که عقب افتاده داری چه غلطی میکنی؟! هوووف دارم تو اوج جوونی پرپر میشم که! تازه هنوز به نصف اون چیزهایی که میخواستم هم نرسیدم روزها استرس دارم و شب ها خواب های اضطراب آور میبینم نتیجتا نه شب آرامش دارم نه روز و نتیجه اش میشه این 
دارم می‌میرم. این زندگی چقدر سخته. هر جاشو رد می‌کنیم تموم نمیشه بعدی میاد. این دو ماه کلی بلای اشک آور سرم اومد که بازشون نمی‌کنم. الان مامانم ازم متنفره و کسی که دوستش دارم باهام قهر کرده (وقتی یک چیزی که راست بود رو بهش گفتم). تو زندگیم موندم. نمیدونم اینکه اپلای نکنم بر خلاف تقریبا همه بیچاره‌م میکنه یا نه. امتحان زبانامو که عطا کردم. اوضاع سلامتیمم جالب نیست.
هوا بارونی شد و من دیگه تموم شدم. فقط دوست دارم ساعت‌ها گریه کنم
من گمشده‌ای دارم، درون خود، بیرون خود، در پهنای این جهان، من گمشده‌ای دارم که می‌جویم و نمی‌یابمش.
در میان جناق سینه‌ام و در میان دشت‌ها کوه‌ها کسی یا چیزی را می‌جویم. کسی یا چیزی که نیست.
درد بریدگی انگشتم را فشار می‌دهم آسوده‌تر از درد گمشدگی‌ست، لحظه‌ای آرام می‌یابم. دردش خسته‌ام می‌کند، دست می‌کشم و باز از نو آغاز می‌شود.... من گمشده‌ای دارم.... کجا بیابمت... در عرصه‌ی جهان خاکی و افلاکی هیچ چیز اغنایم نمی‌کند و من بدنبال آن یگان
دیگه حوصله ی هیچی رو ندارم .دوس دارم مامان بابام زودتر جدا شن.و دنیا به آسایش برسه.دوس دارم زودتر درسم تموم شه و من بتونم احساس آزادی کنم . دوس دارم یکی رو داشته باشم که حوصله ی منُ داشته باشه . فقط یکی.فقط همون یدونه رو میخوام. دوس دارم به کامک بگم یه نازپروده ی لوسِ گریه اوی آب دماغیه و مادرش گند زده با تربیتش.و بهش بگم ازین ضعیف بودنش متنفرم. و اونم بدش بیاد و ناراحت شه و بیشتر به قول خودش احساس خشم و نفرت کنه .
دیشب خواب پدربزرگم رو دیدم بهم گفت وسایلت رو جمع کن میام میبرمت 
ینی دارم میمیرم؟؟؟؟ :/
جمعه کنکور دارم بعد امروز سرما خوردم در صورتی که یکساله سرما نخوردم آخه الان وقت سرما خوردن بود (حالم بده سر درد گرفتم نمیتونم بخونم) :/
دعا کنید کنکورمو خوب بدم
الان دارم کتاب "خاطرات سفیر" دکتر نیلوفر شادمهری رو دارم میخونم ...
معرکه است 
قشنگه
دوست داشتنیه
عالیه
...
یه گوشه ی کتاب نوشتم دوستت دارم نیلوفر خانم!
کاااااااش یه رفیق نزدیک و در دسترس اینطوری داشتم !!!!!!
...
کتاب رو یک سال و نیم پیش خریدم اما نمیدونم چرا نخوندم (یعنی میدونم چرا ولی چراش خیلی قابل قبول و محکمه پسند نیست! )
شما هم بخونیدش تا تا بعد درباره اش بنویسم !
چهار پنج روز دیگه میرم مرخصی...
نقشه های بزرگی دارم که باید روشون کار کنم.
این روزها همش به خودم میگم ۲۷ سال از روز تولدم میگذره و شاید نیاز به تولد دوباره دارم(دقیقا ۱۴ آبان ۲۶ سالگیم تموم میشه)
قبول دارم فصل بعضی کارها که گذشت ، سختی های انجام اون کار ۱۰۰ برابر سخت تر میشه.اما من مررررد روزهای سخت هستم :)
نمیدونم چرا ، ولی امروز حس خیلی خوبی دارم.فقط از روزی ۱۳ ساعت کار کردن توی گرمای عسلویه خسته شدم.
خسته...
اما...
پیش به سوی آسمان...
پیوسته...
چهار پنج روز دیگه میرم مرخصی...
نقشه های بزرگی دارم که باید روشون کار کنم.
این روزها همش به خودم میگم ۲۷ سال از روز تولدم میگذره و شاید نیاز به تولد دوباره دارم(دقیقا ۱۴ آبان ۲۶ سالگیم تموم میشه)
قبول دارم فصل بعضی کارها که گذشت ، سختی های انجام اون کار ۱۰۰ برابر میشه.اما من مررررد روزهای سخت هستم :)
نمیدونم چرا ، ولی امروز حس خیلی خوبی دارم.فقط از روزی ۱۳ ساعت کار کردن توی گرمای عسلویه خسته شدم.
خسته...
اما...
پیش به سوی آسمان...
پیوسته...
دو ماه مانده به کنکور دکتری و من همچنان بی‌خیالی طی می‌کنم و درعین حال توقع دارم آی‌پی‌ام قبول شوم. راستش حال و حوصله ندارم احساس می‌کنم با اینقدر خواندن کاری از پیش نمی‌برم پس چرا وقت بگذارم. اما واقعیت این است که حاوی بهتر از هیچی. 
در مورد روابط کمی دارم به رابطه روی می‌آورم. کمی از عزلت دربیایند.
راستش قصد دارم از ایران برویم. باید ابتدا زبانم را تقویت کنم که بدرد کنکور دکتری هم می‌خورد و بعد بدنبال رفتن باشم.
چاقی کلافه ام کرده باید ف
راستش یه جورایی حس بدی دارم برای فردا
میدونی از یه طرف مجبوری خدمت سربازی رو تموم کنی، تا تازه بتونی توی اجتماع از صفر شروع کنی!!
ولی  هر بار موقع رفتن. شبش خوابم نمیبره. نه از ترس جزیره! از جوّی که اونجاس هم ترس نیست! تنها چیزی که ازش ترس دارم فقط یه چیزه!
شخصیت امین توی جزیره! از خودم میترسم. 
تا حالا از خودت ترسیدی؟
سلام...
الان که دارم می نویسم ساعت ۲:۴۳ دقیقه شبه....
و فقط دارم فحش می دم به این صفحه گوشی که چرا انقدر نورش زیاده و کم تر از این نمی شه ... دارم کور می شم...
از اینا که بگذریم...
 
می دونم شاید برای بعضیا مسخره به نظر برسه...می نویسم ، شاید کمی خالی شدم ...
ادامه مطلب
بی دلیل غمگینم.
و همچنان نمیتونم درست کار کنم و دستم به کارکردن نمیره... بیا بهم بگو قراره برام اتفاق خوبی بیفته. خیلی زود... شاید دلم خوش بشه. همه اهدافم دور به نظر میرسن حتی شاید دیده نشن. نمیتونم هیچکار کنم دلم میخواد فقط بشینم و نگاه کنم. به هیچی فکر نکنمو فقط به یه نقطه خیره بشم. و سکوت تمام ذهنمو بگیره. تا حالا امتحانش کردی؟ فقط اینجوری میتونی ذهنتو ساکت کنی تهی کنی از کلمات. کار سختی اما ارامش بخشه. حداقل برای من. کمک میکنه ناراحتیمو فراموش
آقا چهارتا تا خبر دارم
سه تاش خوب یکیش بد
اول بد رو میگم : با مامانم شدییییییدا زدیم به تیپ و تار هم قهررررر سگی هستم جواب هیچ خری توی خونه و فامیل نمیدم 
سه تا خوب دارم : اولیش اینه که تعداد دانش آموزام زیاد شده =) یکی اضافه شد خلاصه حقوق بیشتر
دومیش اینه که هنوز نیومدم کار تدریس بهم دادن =)) هر چند از کار مشاوره متنفررررم ولی عاشششق تدریسم اما خب واسه استارت تدریس باید قبلش توی کار مشاوره خودمو جا بندازم و خب همین اول کار تدریس بهم دادن و خب تدر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها